? داستان موسی(ع) و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده میشود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشواست که اصول و مبادی و قانون نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع کاری برخلاف اصول و مبانی انجام میدهد نمیتواند سکوت کند.
? گو اینکه در این داستان عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را میدید و به باطن موضوع توجه داشت برخلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی(ع) صبر نمیکرد و زبان به انتقاد میگشود؟ با اینکه وعده میداد و به خود تلقین میکرد که اعتراض نکند باز هم اعتراض و انتقاد میکرد.
? نقص کار موسی(ع) در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه میشد اعتراض نمیکرد؛ و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی برخلاف اصول و قانون الهی است ایمان او به او اجازه نمیدهد سکوت کند.
? بعضی گفتهاند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار میشد موسی(ع) از اعتراض و انتقاد باز نمیآیستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه میشد.
? استاد مطهری، ده گفتار، ۱۲۴-١٢٣
آخرین نظرات